بود امّیدم برادر جان مرا یاری کنی سال‌ها در لشکرم بهرم علمداری کنی ای دریغا از فراقت! شد امّیدم ناامید بی‌برادرم گشتم و پشتم خمید هم پناه خیمه و ساقی طفلان منی تو علمدار سپاه من و هم جان منی تا دو دستت قلم و تیر عدو، چشم تو بست کمرم از غم داغ تو شکست دست من قطع شد و پای مرا قطع کنید می‌کشم منّت اگر تیر به چشمم بزنید حاضرم بند ز بندم بنمایید جدا ولی از بهر خدا، تیر به مشکم نزنید شیعیان؛ غرق‌به‌خون گشته علمدار حسین بهترین یار و مددکار و سپهدار حسین تن خونین جوانان حسین روی زمین چشم زینب شده خون‌بار حسین